!! سرم را نه ظلم مي تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ، سرم فقط براي بوسيدن دست هاي تو خم مي شود مادرم ؛
.
.
.
سلامتيه اون پسري که...10سالش بود باباش زد تو گوشش هيچي نگفت... ..
.
.
.
20سالش شد باباش زد تو گوشش هيچي نگفت.... .
.
.
.
. 30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زير گريه...!!!
.
.
.
.. باباش گفت چرا گريه ميکني..؟ .. گفت: آخه اونوقتا دستت نميلرزيد...!
.
.
.
:( هميشه مادر را به مداد تشبيه ميکردم که با هر بار تراشيده شدن، کوچک و کوچک تر ميشود… ولي پدر ... ... ... ... ... يک خودکار شکيل و زيباست که در ظاهر ابهتش را هميشه حفظ ميکند خم به ابرو نمياورد و خيلي سخت تر از اين حرفهاست فقط هيچ کس نميبيند و نميداند که چقدر ديگر ميتواند بنويسد … بياييد قدردان باشيم ...به سلامتي پدر و مادرها
.
.
.
(( قند )) خون مادر بالاست . دلش اما هميشه (( شور )) مي زند براي ما ؛
.
.
.
اشکهاي مادر , مرواريد شده است در صدف چشمانش ؛ دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مرواريد! حرفها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد! دستانش را نوازش مي کنم ؛ داستاني دارد دستانش . دست پر مهر مادر تنها دستي ست، که اگر کوتاه از دنيا هم باشد، از تمام دستها بلند تر است...
.
.
.
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن! پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟ پسر ميگه : من..!! ... ... ... پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟؟!! پسر ميگه : بازم من شيرم... پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو!!؟؟ پسر ميگه : بابا تو شيري...!! پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟؟ پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا... به سلامتي هرچي پدره
.
.
.
مادر تنها کسيست که ميتوان "دوستت دارم"هايش رااا باور کرد حتي اگر نگويد...???
.
.
.
سلامتي اون پدري که شادي شو با زن و بچش تقسيم ميکنه اما غصه شو با سيگار و دود سيگارش!
.
.
.
مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري!
.
.
.
مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي!
.
.
.
مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري !
.
.
.
مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي که عمري به پاي باليدن تو چروک شد!
.
.
.
مادر يعني بهانه در آغوش کشيدن زني که نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود!
.
.
.
مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن....
.
.
.
پدرم هر وقت ميگفت "درست ميشود"... تمام نگراني هايم به يک باره رنگ ميباخت...!
.
.
.
10 سالگي : " مامان ، بابا عاشقتونم .....تو 15 سالگي : " ولم کنين ..... تو 20 سالگي : " مامان و بابا هميشه ميرن رو اعصابم... ...تو 25 سالگي : " بايد از اين خونه بزنم بيرون"...تو 30 سالگي : " حق با شما بود"....تو 35 سالگي : "ميخوام برم خونه پدر و مادرم ".........تو 40 سالگي : " نميخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"...تو هفتاد سالگي : " من حاضرم همه زندگيم رو بدم تا پدر و مادرم الان اينجا باشن ...!
.
.
.
بيايد ازهمين حالا قدر پدرو مادرامونو بدونيم... از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست .
.
.
.
.. بهشت از آن مادران است در حالي که به جز پرستاري و نگهداري از فرزندان ، هيچ حق ديگري نسبت به آتها ندارند و براي بيشتر چيزها اجازه ي بابا لازم است !!!!
.
.
.
وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني چقدر آهسته ميره ، ميفهمي پير شده ! وقتي داره صورتش رو اصلاح ميکنه و دستش ميلرزه ، ميفهمي پير شده ! وقتي بعد غذا يه مشت دارو ميخوره ، ميفهمي چقدر درد داره اما هيچ چي نميگه... و وقتي ميفهمي نصف موهاي سفيدش به خاطر غصه هاي تو هستش ، دلت ميخواد بميري
.
.
.
اگر 4 تکه نان خيلي خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشيد کسي که اصلا از مزه آن نان خوشش نمي آيد (( مادر )) است
نظرات شما عزیزان:
samaneh
ساعت19:39---20 فروردين 1391
khaili ghashang bod
be salamati madar pedara !!!
پاسخ:be salamaTshoon!