شنبه تولدش بود...

جمعه رفتیم خونه ی عموم و می خواستیم مثلا با هم دیگه حال خونوادشو خوب کنیم...

از راه که رسیدن مامانش با خوشحالی اومد و با یه جعبه تو دستش گفت میخوایم امشب تولدشو بگیریم...

فقط تونستم بپرم تو اتاق و شروع کنم به گریه کردن..

چقدر سخت بود...

آخه فقط 21 سالش بود...

19 فروردین هم هم شد 22 سالش...

ازمون قول گرفته بود چه بیمارستان بود چه خونه براش تولد بگیریم...

اما حالا که زیر اون همه خاکه...

حداقل میخواستو برم سر خاکش... کلی گل بگیرم با یه فانوس...

اونم نشد...

شمع 22 سالگیش رو دخترعموی 2 سالم فوت کرد ... خوش به حالش چقدر راحت می خندید...

ما هم پابه پاش میخندیدیم اما با هر خنده خرد تر می شدیم...

شب که اومدم ناخوداگاه چشمم به آسمون و افتاد و با دیدن ماه دلم خالی شد...

کامل کامل بود...

 آخه دفعه ی پیشی که ماه کامل بود همه مون جمع شده بودیم امام زاده و دست به دعا بودیم...

اون شب چه لبخندی به ماه زدم...

 اما اینبار تا صبح فقط بهش زل زدم... 

shishi

نظرات شما عزیزان:

sepide

ساعت15:23---25 فروردين 1391

- [ایمیل]

ianammmmmmmmmmmmmmm

nazarrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrr


پاسخ:mer30 !:))

samneh

ساعت20:38---23 فروردين 1391

- [ایمیل]

khayli khob darket mikonam

khayli khob
پاسخ:tnx :(

shiva

ساعت16:54---21 فروردين 1391

akheyyyy shaD ashkam ro daovordi پاسخ:khoone taranom ina booDm oona ham keyk gereftan...
mamanesh daghoon bood...
پاسخ:bahare sabze roshan pooshide bood asan dashtam Dvoone mishodam... sobham k rafte boodam mad hame khar...hichkas halish nemishod daram ravani misham albate door az joone samane k be web sar mizane!!!!!!!!!!!!

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: